163-سفربه تهران مازندران و مشهد 1
هفته قبل واسه همسری یه کاری پیش اومد تهران که باید میرفت .ما هم تصمیم گرفتیم با هاش بریم و البته امیدوار بودیم که دخملی اذیتمون نکنه .کارامون رو انجام دادیم و شنبه راه افتادیم مقصداول طبعا تهران بود...
View Article164-سفر به تهران مازندران مشهد 2
فرداش بلند شدیم و حوالی ظهر راه افتادیم به سمت نور و رویان مقصد آبشار آبپری بود که تا حالا نرفته بودیم .جاده اش فوق الاده بود اما خود مجتمع تفریحی و آبشارش خیلی معمولی بود و البته کثیف از این صحنه ها...
View Article165-حس های متناقض
دو روزه که سرما خوردیم هممون من همسری و آرینا .البته شکر خدا سرما خوردگی آرینا در حد آبریزشه . بهتر هم شده همسری هم امروز بهتر بود اما من خیلی بیحال و کسلم حس های خوب و بد هی میاد سراغم یه بار خوبم یه...
View Article166-بوی مهر
باز آمد بوی ماه مدرسه بوی بازی های راه مدرسه بوی ماه مهر ماه مهربان بوی خورشید پگاه مدرسه از میان کوچه های خستگی می گریزم در پناه مدرسه باز می بینم ز شوق بچه ها اشتیاقی در نگاه مدرسه زنگ تفریح و...
View Article167-در آستانه 18 ماهگی
دیگه کم کم به روزای اخر ماه هفده نزدیک میشیم و دخترم داره هجده ماهه میشه و این یعنی یه واکسن دیگه و البته آخریش زیاد استرس ندارم چون میدونم کوچولوی من از این مرحله هم با موفقیت بیرون میاد . واکسن هجده...
View Article168-دخترم روزت مبارک
امروز روز جهانی کودکه روز تو عزیزم , گرچه به قول خاله تو هنوز کوچولویی و کودک نشدی و هنوز یه نوپایی اما این روز رو بهت تبریک میگم عسلم قوربونت برم که با شیرین کاری هات دل همه رو بردی و همه عاشقتن و با...
View Article169-همه چی در هم !
هفته پیش مراسم چهلم مامان بزرگ حامد بود .نمیدونم گفته بودم یا نه که مامان بزرگش فوت کرد دقیقا روزی که ما میخواستیم بریم مسافرت .بعد ما رفتیم خاکسپاریش و از اون جا راهی شدیم . به هر حال هفته پیش مامان...
View Article170-4,3,2,1......5
1 نیمه اول سال اول زندگیمون با اینکه من و تو سرشار بودیم از حس نــــاب عشق اما اطرافیان نذاشتن ازش لذت ببریم .خیلی راحت به خودشون اجازه دخالت دادن .اما ما وایسادیم و مقاومت کردیم ... اما نیمه دوم...
View Article171-...
خدایم آه ای خدایمآه ای خدایمصدایت میزنم بشنو صدایمشکنجه گاه این دنیاست جایمبه جرم زندگی این شد سزایمآه ای خدایم بشنو صدایممرا بگذار با این ماجرایمنمی پرسم چرا این شد سزایمآه ای خدایم بشنو صدایمگلویم...
View Article172-کوه نوردی اجباری !
روز جمعه با به به و چه چه هایی که همسری کرده بود از کوه رفتن روز دوشنبه اش و اصراراش که تو هم بیا و برو تصمیم گرفتم برم کوه . کوه رفتن رو دوس دارم اما حقیقتا با این بدخوابی های آرینا دیگه رمق ساعت 6...
View Article173-...
نگاش به سمت آسمون ستاره ها رو میشمرد خسته میشد بلند میشد زخمای پا رو میشمرد یکی دو تا و هفت تا زخم ... دستی رو پاهاش میکشید زخمای پا تموم میشد زخمای دستاشو میدید به ماه اسمون میگفت شمع شبستون منی یاد...
View Article174-بیزی میشویم
تعطیلات تاسوعا و عاشورا رفتیم باغ بابا . نذری داشت .مامان اینا هم بودن و عمه اینا قبولشون باشه .هوا سرد بود و همین باعث شد که از اون روز آرینا آبریزش داشته باشه اونجا هم که بودیم روز اخر آرینا زیاده...
View Article175-واپسین روزای 22 ماهگی
بعد از این غیبت طولانی اومدم اما واقعا وقت سر خاروندن هم نبود حسابی مشغول شدم و بالطبع وقت نمیکنم که به اینجا سر بزنم و روزانه هامو ثبت کنم توی واپسین روزای 22 ماهگی دخترک هستیم خانومی که حرف زدنش...
View Article176-حاضر جواب!!!
دارم با همسری حرف میزنم من تو اتاقم و همسری تو راهرو یهو آرینا در اتاق رو مینده من: آرینا داشتم با بابا حرف میزدم آرینا: بابا دَف ( بابا رفت)
View Article177-بیا و خوبی کن!
توی اتاق خوابم دارم تخت رو مرتب میکنم آرینا کنار پاتختی وایسااده و داره یکی یکی دستمال ها رو میکشه بیرون مثلا دهنش رو پاک میکنه و میندازه پایین _ مامان نکن آرینا از اون خنده های معروفش که ادم رو خوب...
View Article178-ضد حال
روی تخت دراز کشیدم و دارم به آرینا شیر میدم آرینا رو دستم خوابیده و شیر میخوره با عشق قلمبه شده میگم -عزیز من کیه ؟ آرینا بدون لحظه ای فکر -بـــــــابــــــــا من:
View Article180-مروری بر 90 و قبل از سال
سال 90 سال خرگوش بود و به سرعت خرگوش هم تموم شد ! استارت سال 90 مصادف بود با سفرمون به جنوب و خونه خواهر شوهر بعد اون روال عادی زندگی تولد یکسالگی دخترکم .یه خاطره به یاد مودنی که ثبت شد براش بعد اون...
View Article181-دروغ گو!!!
تمام نون ها رو اورده و ریخته توی راهرو بابا با عصبانیت:آرینـــــــــــــــــا این نون ها رو کی ریخته اینجا؟ آرینا خیلی ریلکس:مامان
View Article182-تعطیلات 91
شب روز 29 ما حرکت کردیم به سمت دیار همسری البته برادر همسری هم بود .اون موقع حرکت کردیم که سال تحویل اونجا باشیم . من و ارینا بیشترشو خواب بودیم و دم دمای صبح بود که رسیدیم .تحویل سال رو سر سفره با...
View Article
More Pages to Explore .....